شعرهای کودکی
جوجه طلایی جوجه جوجه طلا یی نوكت سرخ و حنا یی تخم خود راشكستی چجوری بیرون جستی گفتا جایم تنگ بود دیوارش از سنگ بود نه پنجره نه در داشت نه كس ز من خبر داشت دادم به خود یك تكان مثل رستم پهلوان تخم خود را شكستم اینجوری بیرون جستم توپ قشنگم توپ سفیدم قشنگی و نازی حالا من میخوام برم به بازی بازی چه خوبه با بچه های خوب بازی میکنم با یه دونه توپ چون پرت میکنم توپ سفیدم را از جا میپره میره تو هوا قل قل میخوره تو زمین ورزش یک ودو سه و چارو پنج و شش یک و دو و سه و چارو پنج و شش ...
نویسنده :
مامان رزیتا
12:32